رنسانس قرون وسطی و تمدن مدرن را به یکدیگر پیوند میزند. این جنبش در واکنش به قرون وسطی طی قرن چهارده میلادی در فلورانس ایتالیا شکل گرفت، راه خود را به سایر نقاط اروپا باز کرد و تا قرن هفدهم ادامه یافت. در قرون وسطی، هنر، علم و فرهنگ مغفول مانده بودند اما در دوران رنسانس، توجهها دوباره به هنر کلاسیک (یونانی و رومی)، انسانگرایی، معماری، ادبیات و کسب علم و دانش جلب شد. به همین دلیل است که رنسانس تحت عنوان دورهی «نوزایی» تمدن کلاسیک شناخته میشود.
تغییرات دوران رنسانس در ایتالیا کاملاً با تفکر سنتی انسانگرایانه تفاوت داشت. زنان دیگر از نظر فکر و مقام، صرفاً دون و پایینتر در نظر گرفته نمیشدند. برای مثال، «بوکاچو» به عنوان یکی از مهمترین انسانگرایان رنسانس، بر این باور بود که زنان از آنچه پنداشته میشود تواناییهای بالاتری دارند. نقشهای اجتماعی جدید حاکی از این بود که در شرایط مناسب، زنان تا حد زیادی قادر به حمایت، شکلدهی و تغییر سیاست، فرهنگ و بافت اقتصادی جامعه هستند.
زنان در ایتالیای عصر رنسانس عمدتاً در سه قالب راهبه، همسر و روسپی امکان ایفای نقش داشتند. تحصیل دختران شبیه به تحصیلات پسران بود. البته در آموزش و پرورش دختران بر دین و اخلاق و فضایل معنوی تاکید بیشتری میشد. دختران زبان یونانی و لاتین یاد میگرفتند و برای آموختن دستور زبان و گسترش دایرهی واژگان، آثار نویسندگان کلاسیک را مطالعه میکردند و جهت بهبود سخنوری، روخوانی میکردند.
ازدواج اوج هدف یک زن در کنار بچهدار شدن بود. باور عمومی این بود که زن مایملک مردان و خانواده است و همه از ازدواج او منتفع میشدند. این نگرش در ابتدا بیشتر در خانوادههای سطح بالا رواج داشت ولی به مرور زمان راه خود را به اقشار پایینتر جامعه نیز باز کرد. عموماً زنان مخلوقات ناقصی پنداشته میشدند که باید زیر سایهی یک مرد زندگی کنند. ولی علیرغم این فقدان استقلال، زنان یک عامل اقتصادی مهم به حساب میآمدند. زن کالایی بود که با ازدواج، به دارایی خانوادهها میافزود. با وجود اهمیت و تأکید بر نقش مردان در جامعه، باز هم این ازدواج دختر بود که میتوانست موقعیت اجتماعی خانواده را بهبود بخشد. ازدواج یک پیمان سودمند میان دو خانواده بود و زنان ضمانت این پیمان بودند. ازدواج و باروری دختران ثروت و قدرت کل خانواده محسوب میشد. زن هدیهای به داماد و خانوادهاش بود. جهیزیه در قالب پول یا اموال به داماد داده میشد و او هم در عوض، به همراه اعضای خانوادهاش، به عروس هدایایی میداد. این هدایای عروسی در واقع به تمام خانواده تعلق داشتند و تنها برای مدت کوتاهی پیش عروس میماندند.
در عصر رنسانس نجابت مهمترین خصلت یک زن به شمار میرفت. زن نجیب فرزندان سالمی را پرورش میداد و خاندان خود را خالص نگاه میداشت. یک همسر خوب خانه را عاقلانه و به نحوی احسن اداره میکرد و از این که در غیاب شوهرش عنان امور را به دست بگیرد هراسی نداشت. آموزش فرزندان مسئولیت او بود و او میبایست به آنها یاد میداد که دیندار باشند و اصول اخلاقی درست را رعایت کنند. همسران مقامات و نظامیان برجسته غالباً مسئولیت کامل اموال و امور شوهرانشان را نیز در غیاب آنان بر عهده داشتند. مسئولیت میراث کودکان یتیم هم بر دوش بیوهها بود. البته به ندرت اتفاق میافتاد که زنی بدون آنکه زیر پر و پال یک مرد مثل پدر، برادر، شوهر، عمو، پدربزرگ یا کشیش قرار بگیرد، کنترل کاملی بر زندگی خودش داشته باشد.
تعداد کمی از زنان ثروتمند آن دوران موفق شدند از این قالب فرمانبرداری بیرون آمده و اگر نگوییم استقلال، حداقل به شهرت دست پیدا کنند. «لوکرتزیا بورجیا»، دختر «پاپ الکساندر ششم»، یکی از آن زنان بود. الکساندر ششم تلاش کرد تا لوکرتزیا را ملعبهی بازیهای سیاسی خود قرار دهد. او برای پیشبرد جاهطلبیهای سیاسی خود ترتیبی داد که در سال 1493 دخترش در سیزده سالگی با «جووانی اسفورتزا» از میلان ازدواج کند. چهار سال بعد وقتی دیگر چندان نیازی به حمایت سیاسی میلان نداشت، با وارد کردن اتهامات نادرست به اسفورتزا، ازدواج او و دخترش را باطل کرد. سپس لوکرتزیا را به ازدواج پسر نامشروع پادشاه ناپل درآورد. در سال 1502، در 22 سالگی، لوکرتزیا دوباره طلاق گرفت و این بار با دوکِ فرارا، «الفونسو دِسته» ازدواج کرد. او تا پایان عمرش در فِرارا ماند و نقش مادری فداکار را ایفا کرد. لوکرتزیا در سیاست و ضیعت اجتماعی فِرارا نقش بسزایی داشت و از حامیان جدی هنر محسوب میشد.
خواهر شوهر لوکرتزیا، «ایزابلا دسته» را میتوان از قدرتمندترین و باهوشترین زنان در عصر رنسانس به شمار آورد. او بر یونانی و لاتین تسلط داشت و آثار ادبای باستانی را از حفظ بود. وی نمایشهای عمومی بسیاری ترتیب میداد و مهارت خود را در آوازخوانی، رقص و نوازندگی به رخ میکشید. ایزابلا در سال 1490 با «فرانچسکو گونتزاگا»، دوکِ مانتوا ازدواج کرد و زندگی شاد و عاشقانهای داشت. وی تاثیر قابل توجهی بر خاندان مانتوا گذاشت و تا حد زیادی به لطف حضور او بود که مانتوا به عنوان قطب بذلهگویی، ظرافت و نبوغ هنری شهرت یافت. پس از این که شوهرش در نبردی به اسارت گرفته شد، او حکمرانی بر مانتوا را بر عهده گرفت. فعالیتهای ایزابلا بر توسعهی اقتصادی منطقه نیز مؤثر بود. او از صنعت نساجی و پوشاک که سنگ بنای اقتصاد مانتوا بود، حمایت کرد. ایزابلا به عنوان حامی هنر، مجموعهی بزرگی از نقاشیها، مجسمهها، دستنوشتهها و آلات موسیقی را جمعآوری و اهالی مانتوا را به حمایت از هنر تشویق کرد.
نکتهی قابلتوجه در مورد لوکرتزیا و ایزابلا دسته این است که این دو، بهرغم اینکه از آزادترین و قدرتمندترین زنان ایتالیا در عصر رنسانس به شمار میروند، بدون بهرهمندی از حمایت مردی که این آزادی را در اختیارشان قرار دهد، امکان خودنمایی پیدا نمیکردند.
در ایتالیای قرن پانزدهم و شانزدهم، خاندانهای اشرافزادهی متعددی وجود داشتند که پیوسته با هم در رقابت بودند و تلاش میکردند در زمینههای مختلف از یکدیگر پیشی بگیرند. آنها برای جذب و سرگرم کردن آکادمیسینها، سربازان، نجیبزادهها، خارجیان ثروتمند، روحانیون، هنرمندان، موسیقیدانان و درباریان محافل مختلفی را ترتیب میدادند. زنان برای درخشش در این محافل لازم بود با مهارتهایی چون فصاحت و بلاغت، نوشتن و خواندن متون کلاسیک، و هنرهایی چون رقص و موسیقی آشنایی داشته باشند. همسران شاهزادهها، زنان نجیبزاده، ندیمهها، زنان هافکر و همینطور قشری سطح پایینتر اما مهم به نام «کورتیجان»ها در این محافل ایفای نقش میکردند.
کورتیجانها در عصر رنسانس زنانی آراسته و تحصیلکرده بودند که از بانوان نجیبزاده در لباس، گفتار و سبک زندگی تقلید میکردند. آنان به عنوان زنانی سرگرمکننده، مهماننواز، فریبا و غالباً روسپی شناخته میشدند. این زنان روسپی صرفاً به اشرافزادهها و متمولین خدمات ارائه میدادند. عموماً کورتیجانها در راستای ارضای مردان از نظر فرهنگی و جنسی و رمانتیک فعالیت میکردند و همین کار هم درآمد، موقعیت و شهرتشان را تضمین میکرد. این روسپیها سبک زندگی پر زرق و برقی داشتند و تحصیلاتشان به گونهای بود که تعاملات فکری را در حوزهای سکولار و غیرمذهبی میسر میکرد.
قشر دیگر زنان که در جامعهی عصر رنسانس به چشم میآمدند، راهبهها بودند. افرایش هزینههای جهیزیه و رسیدن ارث به وارثان ذکور، صومعهنشینی اجباری بسیاری از دختران را در پی داشت. تا قرن هفدهم بیش از نیمی از زنان فلورانسی و ونیزی و سهچهارم دختران اشراف میلانی خود را وقف صومعه کردند. راهبهها دختران تحصیلکردهی اشراف بودند و بنابراین نقشآفرینیشان در جامعهی رنسانس عجیب نبود.
در قرون شانزدهم و هفدهم میلادی دو دسته راهبه وجود داشت. راهبههای تحصیلکرده و جهیزیهدار اشعار عبادی میسرودند، تدریس میکردند، مینوشتند و به صنایع هنری و نساجی اصیل میپرداختند، در حالی که راهبههای فقیر آشپزی و نظافت میکردند و انجام کارهای یدی را بر عهده داشتند. خانوادههای ثروتمند دختران جوان «اضافی»شان را از هفت سالگی به صومعه میفرستادند تا از حمایت عاطفی و جسمی برخوردار شوند. بسیاری از این دختران به عنوان راهبههای تحصیلکردهی سرودخوان وارد کلیسا میشدند. راهبههای صومعه در مسائل هنری و سیاستی مشارک داشتند و از جامعه جدا نبودند.
به جز راهبگی و خدمت در صومعه که تنها شغل رسمی، مشروع و مجاز برای زنان آن عصر شمرده میشد، زنان در حرفههای دیگر فرصت چندانی برای خودنمایی نداشتند. زنان هنرمند و نخبه در ایتالیای دورهی رنسانس انگشتشمار بودند. البته تعداد اندکی از زنان هنردوست، به هنرمندان سفارش نقاشی، مجسمهسازی و همچنین معماری میدادند و برخی از زنان تحصیلکرده اشعار و آثار ادبی را منتشر میکردند. از آنجا که زنان به یک قیم قانونی نیاز داشت، سفارش یک اثر هنری توسط آنها مشروط به این بود که متأهل باشند. الگوی سفارش آثار هنری در زنان طبقات مختلف اجتماعی متفاوت بود. زنان کم بضاعت، بیوهها و یا زنانی که شوهر صاحبمنصب نداشتند، فقط میتوانستند به صورت مشترک با یکدیگر کاری را سفارش دهند، بنابراین کمتر پیش میآمد که سفارشات آنها به صورت مستقل ثبت شود. اشرافزادهها و زنانی که شوهرانشان به حرفههای حقوقی و پزشکی اشتغال داشتند میتوانستند از پروژههای برجستهتر حمایت مالی به عمل آورند. سفارش دادن هنر عمومی برای زنان از نظر ایدئولوژیک ناشایست تلقی میشد. حتی اثر هنریای که زنان برای عمارت و خانهی خودشان سفارش میدادند هم میبایست در چارچوب انتظارات جنسیتی و در خدمت سلسله مراتب خانوادگی میبود.
سر و کلهی نویسندگان زن از قرن شانزدهم پیدا شد. «ویتوریا کولونا»، مارکیزِ پسکارا، از سال 1538 انتشار اشعار خود را آغاز کرد. اولین منظومهی ویتوریا خطاب به همسرش در جنگ، تلاشی انسانگرایانه بود که از قهرمانان شاعر کلاسیک رومی، «اووید»، الگوبرداری شده بود. وی بعدها به خاطر اشعار مذهبی و عقاید اصلاحطلبانهاش به شهرت رسید.
زنان غزلسرای برجستهای چون «گامبارا»، «تراچینا»، «ماترائینی» و «باتیفری» مضامین عشق زناشویی، تأمل اخلاقی و فداکاری مذهبی را دست مایهی اشعار خود قرار دادند. نویسندگان کورتیجانی چون «تولیا داراگونا» در آثار خود بر هویت اجتماعی تأکید کرده و بعدها کورتیجانهایی نظیر «ورونیکا فرانکو» از مضامین شهوانی عریان هم استفاده کردند. در سال 1600، کتاب «ارزش زنان» به قلم «مودراتا فونته» با نام مستعار «مودستا پوتزو» منتشر شد که نقش و جایگاه زنان را از منظر هفت زن نجیب ونیزی شرح میداد. این اثر تصدیقی بدیع و مترقی از این موضوع بود که زنان از نظر ارزش با مردان برابر بوده و میتوانند هویتی مستقل از آنها داشته باشند.
در حالی که بسیاری از محققان، رنسانس را یک دورهی جالب و منحصر به فرد در تاریخ اروپا میدانند، برخی دیگر استدلال میکنند که این دوره تفاوت چندانی با قرون وسطی نداشته و هر دو دوره بیش از آنچه که روایتهای سنتی نشان میدهند با یکدیگر همپوشانی داشتهاند. در هر صورت نمیتوان منکر این حقیقت شد که وقایع این دوره در نهایت منجر به پیشرفتهایی شد که درک و تفسیر مردم از جهان اطرافشان را تغییر داد.
همسران اشراف، زنان نجیبزاده، راهبهها و حتی روسپیها به طور فزایندهای در عصر«نوزایی» اجتماعی و فرهنگی در ایتالیا به چشم آمدند. سهم این زنان در هنر، فرهنگ، اقتصاد و چشمانداز سیاسی، به موقعیت اجتماعی، ثروت و منطقهای که در آن زندگی میکردند بستگی داشت.
نویسنده: نرگس جوکار
ویراستار: چیستا آذری