امروز دوازدهم تیرماه ، نود و نهمین سالروز ترور مردی است که نامش به تنهایی خود منظومه ی آزادی است.
مردی که به گفته ی ملک الشعرای بهار « یک پارچه قریحه بود. در شاعری به قدری توانا بود که اگر داس بی رحم باغبان، آن نونهال فضایل را درو نکرده بود ، یادگاری های زیادی از گلهای ادب و شکوفه های با طراوت طبع و قریحه ی شاعرانه اش برای ملت ایران بلکه برای دنیا باقی می گذاشت . همان اندازه از آثار ادبی که از عمر کوتاه و سراسر محنت عشقی باقی مانده است برای نشانه ی بزرگواری و علو طبع او کافیست.» ( مشیر سلیمی ، 1357: 19)
نام بلند آوازه اش سید رضا میرزاده عشقی بود ودر سال 1273ش. در شهر همدان دیده به جهان گشود.
در مدرسه ی فرانسوی آلیانس به تحصیل پرداخت و این زمینه ی آشنایی با زبان فرانسه را نیز برایش فراهم نمود؛
موجب شد تا پیش از اتمام آلیانس در تجارتخانه ی فرانسوی به ترجمه بپردازد.
جنگ جهانی اول1914 م/1293 ش. آغازی بر فعالیت های سیاسی این جوان پر شور و کوشش وی برای انتشار روزنامه ی «نامه ی عشقی» در دیار کهن خود ( همدان ) بود روزنامه ای که مطالب آن موضوعات انقلابی و سیاسی بسیاری را در بر داشت.
عشقی پس از گذشت یکسال درروزگاری که واهمه ی اشغال ایران به دست روس ها و انگلیسی ها بسیاری از دولتمردان را به کرمانشاه برای «تشکیل دولت در تبعید» راهی ساخت به عنوان مترجم افسران آلمانی عازم شهر بیجار در استان کردستان گشت و در زمره ی دولت موقت درآمد.( قائد، 1380 :3)
همین دوران بود که بارقه ی آشنایی او با ادیب و تصنیف سرای گرانقدر ( عارف قزوینی ) حاصل شد.
دولت در تبعید به سبب حمله ی روس ها و درگیری آلمان ها و فروپاشی عثمانی عمر چندانی نداشت و مهاجرت دیگری را برای آنان رقم زد. مهاجرتی که دولتمردان و یارانشان را این بار از کردستان به اسلامبول یا استانبول کنونی راهی ساخت. مهاجرتی که تاثیر بسیاری بر روان و افکارمیرزاده ی عشقی نهاد و به موجب آن اولین اپرای فارسی را به عنوان ( رستاخیز شهریاران ایران ) خلق کرد نمایشنامه ای که به گفته ی خویش «تماشای ویرانه های کاخ تیسفون ، گهواره تمدن جهان دگرگونش ساخت تا بگرید بر نیاکان و اشک هایش اپرای رستاخیز شهریاران را بدل سازد. »( مشیر سلیمی ، 1357: 231)
رستاخیز شهریاران ایران اندوهی است بر گذشته ی ایران که از آن گردبادی بر می خیزد به روی صحنه می رود و به داریوش و انوشیروان و …. که سالیان درازی است خفتنه اند جان تازه می بخشد . نمایشی که به کارگردانی و بازیگری میرزاده عشقی که ابتدا در استانبول و سپس در اصفهان و تهران اجرا می شود.
میرزاده ی عشقی،مطالعه ی دروس را از سر گرفت و در «دارالفنون استانبول »دیپلم علوم اجتماعی را کسب کرد اما دلسردی از عملکرد دولتمردان مهاجر، او را رنجیده ساخت و سرانجام پس از سه سال به ایران بازگشت.
قرار داد ۱۹۱۹ م. / 1298 ش. و سپردن بخش وسیعی از امور لشکری و کشوری تحت نظر مستشاران انگلیسی ،موجب خدشه دار کردن استقلال ملی ایران می گشت وهمین موضوع احساسات میهن پرستانه ی مردمان ایران را برانگیخت ، میرزاده عشقی نیز هم صدا با سایرمخالفان خشم خود را با هجویات و سخنان و اشعار تند ابراز داشت و این خود موجب در بند شدن و تبعید شاعر آزادی خواه به کاشان شد.
پس از آزادی در روزنامه ی شفق سرخ که امتیاز سردبیری اش از آن علی دشتی بود مقالاتی را به رشته ی تحریر درآورد که مهم ترین آنان «عید خون» بود که بنابر عقیده ی عشقی ، پنج روز اول تابستان مردمان با جامه ای نو، جویی از خون خائنان ملت و وطن جاری سازند تا به این سبب ظلم از دایره ی روزگار برچیده شود .مقاله ای که شگفتی همگان را بر انگیخت و سخن های بسیاری از آن به میان آمد.
سرانجام روزنامه ی قرن بیستم در طی سال های ۱۳۰0 و ۱۳۰۱ ش. توسط میرزاده ی عشقی منتشر گردید سال هایی که در سلطنت قاجار نشانه های ضعف آشکار بود وروزنامه ی قرن بیستم، خود به جایگاهی برای بیان عقاید سیاسی و نارضایتی های او بدل شده بود؛ نارضایتی که ریشه در عملکرد مشروطه خواهانی داشت که روزگاری پرچم مبارزات دلیرانه را برافراشته بودند و کنون از منظر عشقی دیگر نه تنهانشانه ای از آن مردان پیشرو و پویا نبود بلکه محافظه کارانی محتاط بر کرسی قانون سکنا گزیده بودند.
روزنامه ی قرن بیستم تنها از منظر عقاید سیاسی نیست که جایگاه رفیع در مطبوعات دارد .
بلکه همنشینی و دوستی دو بزرگمرد شعر و ادب،نیمایوشیج و میرزاده ی عشقی موجب شد تا اولین بار منظومه ی شکوهمند« افسانه» در «قرن بیستم» انتشار یابد و میرزاده ی عشقی از شاعر و آفریدگار« افسانه» استقبال نماید.
عشقی خود با خلق منظومه «ایده آل مرد دهگانی » یا « سه تابلوی مریم »در روزنامه ی شفق سرخ فروردین 1303ش.
قدم بر فضای نوین ادبی نهاد و روایتی اندوه بار از سرگذشت مشروطه به تصویر کشید که خود آن را «انقلاب ادبیات زبان فارسی » نام برد. (علی اکبر مشیر سلیمی ، 1357: 173)
نیمایوشیج و عارف قزوینی تنها دوستان شاعر میرزاده عشقی نبودند بلکه ملک الشعرای بهار نیز از یارانی به شمار می رفت که تا دقایق واپسین مرگ عشقی نیز بر بالین مرد ادیب بنشسته بود رفاقتی که ابتدا با جدالی از جنس قلم و انتقادی از احوال مشروطه خواهان بنا شد وبا قدردانی از قریحه ی بی مانند عشقی توسط ملک الشعرای بهار به پیوندی عمیق میان این دو بدل گردید.
در دورانی که زمزمه ی حکومت جمهوری در فضای سیاست به گوش می رسید ترسی از سایه ی سیاه استبداد در اندیشه ی روشنفکران جریان داشت که شامل حال میرزاده عشقی نیز بود و او را به جرگه ی مخالفین جمهوری پیوند داد .
سرانجام پس از کشمکش های بسیار و مخالفت جراید و قیام های مردم و پایان جمهوری شعری از آن روزگار به یادگار مانده که برخی از عشقی و بعضی از ملک الشعرای بهار دانسته اند.
سروده ای که زبانزد خاص و عام و نقل مجالس شد و به شهرت بسیاری در میان مردمان آن روزگار رسید.
چه ذلت ها کشید این ملت زار دریغ از راه دور و رنج بسیار
ترقی اندر این کشور محال است که در این مملکت قحط الرجال است
خرابی از جنوب و از شمال است بر این مخلوق آزادی وبال است
نباید پرده بگرفتن ز اسرار که گردد شرح بدبختی پدیدار
دریغ از راه دور و رنج بسیار (مشیر سلیمی ، 1357: 286)
آخرین شماره ی روزنامه ی قرن بیستم ۷ تیر ۱۳۰۳ ( شمسی) در ۸ صفحه با موضوع جمهوری منتشر شده بود این شماره با کاریکاتور های جنجالی و اشعار تند میرزاده موجب توقیف مجله و پناه او به کاشانه اش از واهمه ی جان گشته بود.
میرزاده ی عشقی در ۱۲ تیر ۱۳۰3 ش. پس از ترک منزل توسط پسرعمو و خدمتکارش به انتظار ملک الشعرای بهار برای مصاحبت و صرف ناهار به سر می برد و درکنار حوض، رخ را با آب خنک و گوارا از خستگی ها می زدود که سه شخص ناشناس به داخل خانه برای گرفتن پاسخ عریضه ای که پیش از این خدمت عشقی داده بودند وارد شدند و با پلیدی و بدسگالی تیری بر قامت بلند او شلیک کردند و پا بر فرار گذاشتند.
عشقی که زخم ، جانش را آزرده بود ؛با همان خستگی فریاد برآورد و در جوی آب مقابل خانه اش بر زمین افتاد و جوی کوچه ی قطب الدوله در خیابان سپهسالار را از خون خویش آکنده ساخت.
عشقی علی رغم میل باطنی اش در بیمارستان نظیمه تهران بستری شد و با تیری که درست در زیر قلبش اصابت کرده بود پس از چهار ساعت جان خویش را تسلیم راه آزادگی کرد.
پیکر میرزاده ی عشقی به مسجد سپهسالار سپرده شد و صبح جمعه13 تیر 1303 ش. با حدود سی هزار شرکت کننده تشیع گردید و در نهایت در ابن بابویه ری آرام گرفت .
و این چنین آوازه ی شاعر شهید وطن و آزادگی در تمام دوران تاریخ طنین انداز گشت:
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق «عشقی » ای وطن، ای مهد عشق پاک ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم
«مهرت نه عارضیست که جای دگر کنم» « عشقت نه سرسری است که از سر به در شود»
«عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم » «با شیر اندرون شد و با جان به در کنم»
(مشیر سلیمی ، 1357: 377)
منابع
قائد،محمد،سیمای نجیب یک آنارشیست،چاپ دوم ، تهران، طرح نو ، 1380
مشیرسلیمی،علی اکبر،کلیات مصور عشقی ،چاپ هشتم ، تهران ، امیرکبیر 1357
نویسنده: مهدیه زاور