نخستین سرزمین و کشور نیکی که من (اهوره مزدا) آفریدم، «ایران ویج (سرزمین ایران)» بود، بر کرانه (رود) «دایتیا»ی نیک.
                                                                                         [اوستا، وندیداد، فرگرد یکم، ۳]

در تاریخ ۱ فروردین ۱۳۱۴ رضاشاه پهلوی در فرمانی به تمامی دولت‌های خارجی اعلام کرد؛ از این پس در تمام مکاتبات بین‌المللی، نام کشور را به صورت ایران و نه پرشیا Persia ذکر کنند. البته ایرانیان در آن زمان، قرن‌ها بود که کشورشان را به نام ایران می‌خواندند و نام پرشیا برگرفته‌شده از پرسیسِ یونانی، تنها در کشورهای غربی به‌کارمی‌رفت. اجبار خارجیان به استفاده از نام ایران با این انگیزه بود که اولاً، نام پرشیا تنها به قوم فارس بازمی‌گشت؛ درصورتی‌که نام ایران دربردارندۀ تمام اقوام ایرانی بود و دوم، ایران نامی بومی بود و هست که ایرانی‌ها بر خود گذاشته بودند.

غربی‌ها در طی تاریخ، معمولاً ایران را به نام قوم مسلط بر آن می‌خواندند. ایران در دورۀ هخامنشی Persis، در دورۀ اشکانی Parthia و در دورۀ ساسانی Persia خوانده می‌شد که همین نام تا سدۀ بیستم بر آن ماند. درصورتی‌که نه مردم و نه شاهان ایرانی، هرگز نام کشور را به نام قومیت خودشان مصادره نکرده‌اند. نه هخامنشیان و ساسانیان به این کشور پارس/پرشیا می‌گفتند و نه اشکانیان به آن پارت/پارتیا؛ بلکه هر سه آن را ایران می‌نامیدند. اما نام ایران نه به ساسانیان، نه اشکانیان و نه هخامنشیان، بلکه به قبل از آن بازمی‌گردد. کهن‌ترین سند موجودی که از ایران نام برده، اوستاست. کتاب مقدس زردشتیان که در بازۀ ۱۰۰۰ تا ۵۰۰ ق.م. سروده شده است.

نام ایران در اوستا:

اوستا از ایران با نام اَئیریَنَ وَئِجَ Airyana Vaēja نام می‌برد. اَئیریَنَ به‌وضوح همان ایران است. وَئِجَ را برخی به معنای «گستره» و برخی به معنی «سرزمین» گرفته‌اند پس اَئیریَنَ وَئِجَ به معنای «سرزمین اَریَ‌ها =آریایی‌ها» یا «گسترۀ اَریَ‌ها» ست. اهوره‌مزدا در اوستا به زردشت می‌گوید که ایران نخستین کشوری‌ست که او آفریده است. او اعلام می‌کند ایران، به‌قدری کشور خوب و محل مناسب و آرامش‌بخشی برای زندگی‌ست، که اگر اهوره‌مزدا، حس وطن‌پرستی را نمی‌آفرید، تمام جهانیان می‌خواستند به ایران آمده و در آنجا زندگی کنند. نکته‌ای که شاید امروز با توجه به شرایط ایران و سیل ایرانیان مهاجر، خنده‌دار به نظر برسد. «اهوره‌مزدا با زردشت سپیتمان همپرسگی کرد و چنین گفت: من هر سرزمینی را چنان آفریدم که – هرچند بس رامش‌بخش نباشد- به چشم مردمانش خوش آید. اگر من هر سرزمینی را چنان نیافریده بودم که -هرچند بس رامش‌بخش نباشد- به چشم مردمانش خوش آید، همه مردمان به اَئیریَنَ وَئِجَ (ایران) روی می‌آوردند.» (اوستا، وندیداد، فرگرد یکم، ۱-۲)

نام ایران در متون تاریخی:

اما گذشته از متون مذهبی، نام ایران را در متون تاریخی هم می‌توانیم، دنبال کنیم. می‌دانیم هخامنشیان قلمرویی از هند تا یونان و از آسیای مرکزی تا لیبی را اداره می‌کردند؛ اما در هیچ‌کدام از اسناد باقی‌مانده از آن‌ها (کتیبه‌های شاهی و الواح تخت‌جمشید) مشخص نیست که آنان به این قلمرو، چه نامی داده بودند. زمانی‌که داریوش در کتیبه‌هایش از پارس Pārsa نام می‌برد، منظورش فقط ساتراپی/دهیوی پارس است. یعنی حدود استان‌های فارس، بوشهر، کهگیلویه و بویراحمد، چهارمحال و بختیاری و شرق خوزستان. ما دقیقاً نمی‌دانیم که هخامنشیان به کشور خود که از بیش از سی دهیو تشکیل شده بود،چه می‌گفتند اما می‌دانیم که آن‌ها زبان خود را زبان اَریَ Ariya می‌نامیدند. [تحریر فارسی‌باستان کتیبۀ بیستون، لوکوک، ۱۳۹۵: ۲۵۳] همچنین اهوره‌مزدا را خدای اَریَ‌ها می‌گفتند. [تحریر ایلامی کتیبۀ بیستون، همان: ۲۵۰] به‌علاوه، داریوش خود را پارسی پسر پارسی و اَریَ از تبار اَریَ می‌نامند. (Pārsa Pārsahyā puça, Ariya Ariya ciça، کتیبۀ DNa، همان: ۲۶۱) این نکته نشان می‌دهد که آن‌ها ورای هویت قومی پارسی، برای خود هویت ملی نیز قائل بودند که آن را اَریَ می‌نامیدند. این اَریَ همان آریاست که نام ایران از آن مشتق می‌شود. بنابراین اگر آن‌ها زبان خود را زبان اَریَ، خدایشان را خدای اَریَ‌ها، و هویت ملی‌شان را اَریَ می‌نامیده‌اند، احتمالاً باید کشورشان را هم «سرزمین اَریَ‌ها» نامیده باشند که شاید همان «اَئیریَنَ وَئِجَ» اوستایی و شاید واژه‌‌ی خاصی به فارسی باستان مثل «اَریَنَ خشَثره» بوده باشد که بعداً در دورۀ اشکانی و ساسانی به‌ترتیب به «اَریان شهر» و «اِران شهر» تبدیل شده است. (خشثره در فارسی‌باستان همان شهر در فارسی‌میانه است.) اما این که این کشور اَریَ/آریا، شامل تمام قلمروی هخامنشی می‌شده یا تنها فلات ایران را دربرمی‌گرفته، مشخص نیست.

از دورۀ اشکانی سندی در دست نداریم که نشان دهد، شاهان اشکانی، کشور را چه می‌نامیده‌اند. اما از ابتدای دورۀ ساسانی (پادشاهی اردشیر بابکان و شاپور اول) متن‌هایی به پهلوی اشکانی باقی مانده که نشان می‌دهد، در زبان پهلوی اشکانی، کشور را اَریان می‌نامیدند. این نام احتمالا در دورۀ اشکانی هم استفاده می‌شده است.
در دورۀ ساسانی و تلفظ فارسی میانه، نام ایران را تقریباً به همین شکل کنونی آن می‌بینیم. اردشیر بابکان در سنگ‌نگارۀ نقش رستم، و در سکه‌هایش خود را اردشیر، شاهنشاه ایران خوانده است.  با فتوحات شاپور اول در خارج از مرزهای فلات ایران، او خود را شاهنشاه ایران و انیران (= غیرایران) خواند که در میان شاهان بعدی ساسانی ادامه یافت. شاپور اول در کتیبه‌اش بر کعبۀ زردشت، از واژۀ ایران‌شهر (در ترجمۀ پارتی: اَریان‌شهر) هم یاد کرده است. شهر در فارسی میانه به معنای کشور است و نه شهر به معنای امروز. پس ایران‌شهر یعنی کشور ایرها (آریاها) شاپور در بند سوم کتیبه می‌گوید:«گردیانوسِ قیصر، از همه روم، گوت و ژرمان شهر(کشور ژرمن‌ها)، نیرو گردآوری کرد و … علیه ایران‌شهر و ما آمد…»  باید توجه داشت در این دوره هم مانند دورۀ هخامنشی، پارس، فقط به ایالت پارس گفته می‌شد، نه تمام کشور. این نکته به وضوح در بند ۱۶ همان کتیبه دیده می‌شود:«مردم کشور رومیان و نیز انیران به اسارت کوچانده شدند. اندر ایران‌شهر، اندر (ایالات) پارس، پارت، خوزستان، اسورستان و شهر به شهر دیگر … مستقر شدند.»
همچنین باید میان دو اصطلاح ساسانی Ērān و Ērānšahr تفاوت قائل شویم. ژینیو معتقد است Ērān جمع Ēr است. Ēr همان آریا است و ایران یعنی آریایی‌ها و ایران‌شهر یعنی کشور آریایی‌ها. پس اَریَ هخامنشی می‌شود اَری پارتی و اِر ساسانی. جمع اِر می‌شود اِران که در فارسی نو آن را ایران می‌خوانیم. پس نام ایران به معنی ایرها/آریایی‌ها است، یعنی هرکدام از ما. بنابرین نام کشور ما درواقع نام مجموع همۀ ما در کنار یکدیگر است و از نظر ریشه‌شناسی، نام ایران نه به معنی «سرزمین آریاها» بلکه به معنای «آریاها» می‌باشد.
البته ایران‌شهر و ایرانی بودن نه یک برچسب حکومتی، بلکه مسئله‌ای مردمی بود و نام ایران در متون غیرشاهی هم بسیار به کار رفته است. از جمله در کتیبۀ اپسای دبیر، کتیبۀ کردیر بر کتیبه کعبه زردشت، متن پهلوی یادگار زریران، شگفتی‌ها و ارزشمندی‌های سیستان، شهرستان‌های ایران‌شهر و… از نام ایران و ایرانشهر نام برده شده است. همچنین در نام برخی شهرها چون: ایران‌خوره‌شاپور، ایران‌آسان‌کردقباد، و برخی سمت‌ها مثل ایران‌سپهبد، ایران‌دبیربد، ایران‌دستوربد، ایران‌هَمبارَگ‌بد و ایران‌آمارگر، نام ایران را می‌بینیم. این بدان معناست که دولت ساسانی می‌خواست مسئولان، خود را مسئول تمام ایرانیان بدانند.
قدرت هویت ایرانی به حدی بود که حتی با سقوط دولت ساسانی نیز ایرانی‌ها در هویت خلافت عربی حل نشدند. زیرا اساساً هویت ایرانی ریشه گرفته از دولتی خاص، قومیتی خاص یا دینی خاص نبود که با از بین رفتن دولت ساسانی یا تغییر دین به اسلام و ورود اقوام عرب، ترک، مغول و… فراموش شود. بلکه حتی این اقوام نیز جزئی از ایران شدند. آلپ ارسلان سلجوقی در کتیبه‌ای خود را «پهلوان جهان، خسروی ایران، آلب غازی آغ ارسلان» نامیده است. دیگر سلاطین ترک و خانات مغول نیز در دوره‌های مختلف خود را شاه ایران خوانده‌اند.
این درحالی‌ست که با تصرف ایران به دست اعراب، ایران بخشی از قلمروی اسلامی شده بود و نه کشوری مستقل. مردم آن نیز مانند دیگر غیرعربان، عجم نامیده می‌شدند. بسیاری از دیگر عجمان مثل مصریان، سوری‌ها، لبنانی‌ها، فلسطینی‌ها و… زبان و فرهنگ عربی را پذیرفته و عرب شدند و حتی تا امروز نیز خود را عرب می‌دانند درصورتی‌که از نظر مطالعات قوم‌شناختی، عرب محسوب نمی‌شوند. در مقابل، ایرانیان هرگز هویت عربی را نپذیرفته و حتی زبان عربی تنها تا قرن پنجم و فقط برای نگارش آثار علمی به‌کار می‌رفت. در عوض، نام ایران در کتب مختلف، اشعار، تواریخ و کتب جغرافیای فارسی و عربی به‌وفور دیده می‌شود. می‌دانیم که ایرانیان، در اوج سلطۀ اعراب هم خود را ایرانی می‌نامیدند. خوب است این جستار را با کتیبه‌ای پهلوی بر گور یک ایرانی مسیحی به نام خرداد به پایان ببریم که در قرن سوم هجری به استانبول سفر کرده و در غربت درگذشته اما وطنش را فراموش نکرده بود:«این گور برای خرداد پسر هرمزدآفرید است که خدا بیامزردش، از کشور ایران‌شهر، از منطقه چرگان، از روستای اشت/هشت. کسی که یک سال در روم بود برای تحقق بخشیدن به امید و نمایندۀ راست و پیروز میسا بود.»

نویسنده: فاطمه کاملی